کد مطلب:106667 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

نامه 044-به زیاد بن ابیه











[صفحه 158]

از جمله نامه های امام (ع) به زیاد بن ابیه آنگاه كه به او خبر دادند معاویه نامه ای به زیاد نوشته و می خواهد او را با پیوند دادن به خود بفریبد: غرب السیف: شمشیر تیز شد. اطلاع یافتم كه معاویه نامه ای به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تیزهوشی تو رخنه كند، بنابراین از او برحذر باش زیرا او شیطانی است كه از پیش رو، پشت سر و از طرف چپ مومن می آید تا از فرصت غفلت استفاده كند و ناگهان عقل او را برباید. از ابوسفیان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجیده ای از روی هواس نفس و وسوسه ی شیطانی درآمد، نه با گفتن آن حرف نسبتی ثابت شده، و نه حق ارثی ثابت می شود و هر كس به چنان سخن نادرستی دلخوش باشد، مانند كسی است كه ناخوانده وارد جمع باده گساران شود و آنها وی را طرد كنند و به كاسه ی چوبینی ماند كه بر ترك سواری آویخته باشد و با حركت سوار در حركت است. وقتی كه زیاد نامه ی امام (ع) را خواند گفت: سوگند به پروردگار كعبه، ابوسفیان با آن سخن خود گواهی داده است، و این سخن همواره در نظر وی بود تا معاویه او را برادر خود خواند. سید رضی می گوید: كلمه ی واغل یعنی كسی كه ناخوانده بر مجلس باده گساران حمله برد تا با آنها د

ر میگساری شریك شود در صورتی كه از آنها نبوده است، در نتیجه آنها پیوسته او را دفع و منع كنند. النوط المذبذب چیزی از قبیل كاسه یا قدح چوبی و مانند اینها كه به بارسوار می آویزند كه پیوسته در حركت است و تا وقتی كه به پشت بار آن سوار است و او مركب را تند می راند در حال جنبیدن است. ابن زیاد، زنازاده ی ابوسفیان است كه او را زیاد بن عبید هم می گویند. بعضی از مردم می گفتند مقصود عبید بن فلان ثقفی است بیشتر عقیده دارند كه عبید نام برده ای بود كه تا زمان زیاد به بردگی باقی ماند و زیاد او را خرید و آزاد كرد. اما ادعای ابوسفیان نسبت به زیاد نقل كرده اند كه روزی در حضور عمر سخن گفت و سخنش شنوندگان را به شگفت واداشت عمرو بن عاص گفت شگفتا از پدر او كه اگر از قریش بود مردم عرب را مانند گله ی گوسفندان با چوب دستی اش می راند پس ابوسفیان گفت: هان سوگند به خدا كه او قریشی است و تو اگر او را می شناختی می دانستی كه او از بهترین فامیل تو است، عمرو گفت: پدر او كیست؟ ابوسفیان جواب داد: به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم. عمرو گفت: پس چرا او را به خود ملحق نمی كنی؟ ابوسفیان گفت: از این شخص بزرگی كه اینجا نشسته است می ترسم، یعن

ی عمر كه پوست مرا می كند. وقتی كه علی (ع) به خلافت رسید، زیاد او را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبی نگهداری و سرپرستی نمود، این بود كه معاویه نامه ای به وی نوشته و او را به عنوان برادر خود می خواهد به خود ملحق كند و بدین وسیله بفریبدش: از امیرمومنان، معاویه بن ابوسفیان، اما بعد، براستی بسا كه هوای نفس، شخص را به ورطه های هلاكت اندازد، و تو كسی هستی كه ضرب المثل مردم شده، زیرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پیوسته است، بدگمانی و خشم تو نسبت به من، تو را واداشته تا خویشاوندی مرا نادیده بگیری و قطع رحم كنی، و نسبت و احترام مرا به فراموشی سپارسی، گویی كه تو برادر من نیستی، و صخر بن حرب نیای تو و من نیست، و فرقی بین من و تو نیست كه من خون ابوالعاص را مطالبه كنم و تو با من بجنگی، اما تو را عرق سستی از طرف مادر گرفته، همچون مرغی كه تخم خود را در بیابانی بگذارد و در عوض تخم دیگری را زیر بال بگیرد، و من مصلحت دیدم كه به تو توجه كنم و تو را به تلاشهای ناروایت مواخذه نكنم و پیوند رحم كنم و اجر و ثوابی از این كار به دست آورم. بدان ای ابومغیره اگر تو خود را در اطاعت این مردم (بنی هاشم) به دریا فرو بری و بحدی شمشیر بزنی كه دری

ا را دو نیم كنی، جز بر دوری خود از آنها نیفزوده ای، زیرا دشمنی بنی عبد شمس به بنی هاشم از دشمنی گاو نر آماده ی ذبح، نسبت به كارد قصاب بیشتر است. پس خدا تو را بیامرزد، به اصل خود برگرد و به فامیل خود بپیوند، همچون آن حشره مباش كه به بال دیگری پرواز كند و در نتیجه اصل و نسب را گم كنی و بی اصل و نسب بمانی. به جان خودم كه چیزی باعث این كار نشده است جز لجاجت، پس ترك حاجت كن تا نسبت به كار خود روشن شوی و به دلیل آشكار برسی، اگر طرف مرا دوست داشتی و به من اعتماد كردی پس سر به فرمان من بگذار و اگر راضی نبودی و به گفته ی من اطمینان نكردی، پس باز هم كار خوبی است نه به زیان من و نه به سود من است، والسلام. این نامه را بوسیله ی مغیره بن شعبه نزد زیاد فرستاد و دلیل بد شدن او پس از علی (ع)، با امام حسن (ع) و گرایشش به معاویه همین نامه بود. و چون حضرت علی (ع) از این نامه مطلع شد به وی نوشت: اما بعد، من به تو نسبت به آنچه می خواستم ولایت دهم، ولایت دادم، و تو را شایسته ی آن دیدم، و آگاه شدم كه معاویه... تا آخر نامه. (اكنون) باید به متن نامه باز گردیم: الاستفلال یعنی طلب فل، یعنی در صدد رخنه انداختن در تیزی شمشیر و كند ساختن

آن بودن. محور نامه اعلام حضرت علی است او را از آنچه كه از نامه ی معاویه به زیاد، اطلاع یافته بود، و بعد، هشدار دادن به زیاد نسبت به هدف معاویه از آن نامه و این كه وی در صدد غافلگیر ساختن او و به بیراهه كشاندن عقل و بینش وی از راه و روش صحیحی است كه در مورد یاری حق و علاقه مندی به امام خود دارد، و می خواهد تیزهوشی او را درهم شكند. كلمه ی: الغرب را استعاره برای عقل و اندیشه آورده و الاستفلال استعاره است برای منصرف ساختن وی از آن اراده و تصمیم پسندیده با توجه به شباهت آن به شمشیر. آنگاه امام (ع) وی را از معاویه با این عبارت برحذر داشته است: براستی كه او شیطان است، از جهت وسوسه و جلوگیری از راه حق، بر اساس وجه شبهی كه می فرماید: به سراغ انسان می آید... از راست و چپش. و این عبارت مانند آیه ی مباركه است كه می فرماید: ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم یعنی معاویه، از هر طرف همچون شیطان به سراغ او می آید، و جهات را به چهار سو اختصاص داده است، زیرا معمولا از آن چهار جهت رفت و آمد می شود. بعضی از مفسرین گفته اند: شیطان از رو به رو كه می آید مردم را امیدوار به عفو و بخشش می كند و به نافرمانی

و معصیت وامی دارد، و از پشت سر، آنها را به یاد بازماندگان می اندازد و جمع آوری مال و ثروت و به جاگذاشتن آن برای بازماندگان را جلوه می دهد، و از طرف راست آنها كه می آید، ریاست و تعریف دیگران از آنها را جلوه گر می سازد و از طرف چپ كه می آید علاقه به بیهوده كاری و لذتها را در آنها ایجاد می كند. از شقیق نقل شده است: هیچ بامدادی نشد مگر این كه شیطان چهار دام برای من می گسترد و در پیش رویم كمین می كرد و می گفت نترس كه خداوند بخشاینده و آمرزنده است، و من این عبارت را می خواندم: انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی و از پشت سر كمین می كرد و مرا از تباهی بازماندگانم می ترساند و من این آیه را می خواندم: و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها و یا از طرف راستم كه از راه تعریف و ثناگویی دیگران از من وارد می شد كه من این جمله را می خواندم و العاقبه للمتقین و یا از جانب چپم كه از طریق خواسته ها و شهواتم وارد می شد، و من این عبارت را می خواندم: و حیل بینهم و بین ما یشتهون. آنگاه امام (ع) زیاد را متوجه علت نادرستی فریبكاری معاویه ساخته است، به این ترتیب كه معاویه خواسته است او را با پیوند دادن به خود به عنوان این

كه برادر اوست، غافلگیر كند، پس امام (ع) به وی هشدار داده است كه این رابطه ی برادری كه معاویه در پی آن است در صورتی درست است كه نسبت پسری زیاد از قول ابوسفیان صحیح باشد در حالی كه ادعای فرزندی او برای ابوسفیان به ثبوت نپیوسته است بلكه سخن ابوسفیان، كه من چنین و چنان كردم سخنی ناسنجیده و از روی هوای نفس بوده كه بدون دقت و فكر بر زبان آورده. و اقرار به زناكاری در عبارت ابوسفیان كه من نطفه ی او را در رحم نهادم، این خود، وسوسه ای از وسوسه های شیطانی است كه شیطان به زبان او جاری ساخته. با گفتن آن سخن، نه نسبتی ثابت می شود و نه كسی سزاوار بردن ارث می گردد، به دلیل سخن پیامبر (ص): فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار از فرزند و ارث محروم است آنگاه امام (ع) ارتباط فامیلی او را به وسیله ی این سخن ناسنجیده و وسوسه ی شیطانی، به كسی كه ناخوانده در اجتماع میگساران حاضر شود و آنها او را از خود برانند، تشبیه كرده است. وجه شبه همان است كه پیوسته مردود و رانده شده است، و نیز تشبیه به كاسه ی چوبینی فرموده است كه در حال تزلزل و لرزان است، وجه شبه همان تزلزل و نپیوستن وی به فامیل مشخص و ناآرامی اوست چنان كه كاسه ی چوبین در حال لرزش

می باشد و برقرار و ثابت نیست. و توفیق از جانب خداست.


صفحه 158.